سفارش تبلیغ
صبا ویژن
افسردگی، برادری را تباه می کند . [امام علی علیه السلام]
 

 

 

موسسه (کانون) فرهنگی هنری قرآن و عترت حسن آباد جرقویه علیا

به نام خدا

به یاد امام حسین (ع) 

آیت الله اراکی فرمود:شبی خواب امیر کبیر را دیدم.جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.پرسیدم:چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟با لبخند گفت:خیر

سوال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟گفت:نه

با تعجب پرسیدم:پس راز این مقام چیست؟ جواب داد:هدیهمولایم حسین است .گفتم: چطور؟

با اشک گفت:آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند چون خون از بدنم می رفت تشنگی بر من غلبه کردسرچرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید ناگهان به خود گفتم:میرزا تقی خان!دو تا رگ بریدند این همه تشنگی!پس چه کشید پسرفاطمه (س) او که از سرتا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین  (ع)حیا کردم لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد... آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین امد و گفت:به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ باشد تا در قیامت جبران کنیم

  *******************************************************

وخداوند ندامی دهد که شهدابه بهشت درآیند

 

سر نداشت وپیکرش دو نیم شده بودتوی جیب هاش  تعدادی کارت و یک قرآن کوچیک و یک خودکار بودیکی از کارتها نظرمون رو جلب کردروی اون باخطی زیبا نوشته شده بود
وخداوند ندا می دهد که شهدا به بهشت درآیند
از شهید عکس گرفتم.از کارت هم

خواستم یک بار دیگه کارت رو ببینم، دیدم نوشته روی کارت محو شده
از برادرعلیجانی پرسیدم: کارتی که اون جمله روش نوشته شده بود کجاست؟

گفت:همونه که دست خودته  .
اثری ازجمله نبودگفتم: مهم نیست ازش عکس گرفتم  .
بعد که عکس ها رو چاپ کردیم همه عکس ها بود، جزعکسی که از کارت گرفته بودیم

 

*******************************************************

 

 

شرح مکاشفه ای از مرحوم سید محمدحسن نجفی قوچانی معروف به آقا نجفی قوچانی که به نقل از کتاب "طوبای کربلا"، مجمع فرمایشات عارف واصل حاج اسماعیل دولابی، آورده می شود:

"از نجف برای زیارت امام حسین(ع) به سمت کربلا حرکت کردم، نزدیک کربلا که رسیدم دیدم تشنگی بر من غالب شده است، دوان دوان آمدم تا خود را به آب برسانم، یک مرتبه چشمم به گنبد و بارگاه امام حسین(ع) افتاد و چنان شور و نشاطی وجودم را فرا گرفت که تشنگی فراموشم شد. آمدم و با گریه و سوز و گداز در صحن امام حسین(ع) نشستم، دیدم ساعت صحن شروع کرد به زدن، در عالم مکاشفه خواستم بفهمم چه می گوید، شنیدم ده مرتبه با صدای ظریف و لطیفی می گوید: «هَلْ مِنْ ناصِر یَنْصُرُونی»، آیا کسی هست مرا یاری کند؟ با خودم گفتم ببینم چه کسی به این درخواست جواب می دهد؟ ناگهان دیدم ساعت حرم حضرت عباس(ع) شروع کرد به زنگ زدن. گوش دادم ‌، دیدم ده مرتبه گفت: «لبیک،لبیک».

 

 

******************************************************

شهیدی که بعد از 16 سال جنازه اش سالم پیدا شد...

تا حالا فکر کردیم چرا ؟

 

پس از مجروح شدن به اسارت دشمن در آمد و در آن جا به شهادت رسیده است و

 او را دفن کرده اند و 16 سال بعد هنگام تبادل جنازه ی شهدا با اجساد عراقی،

جنازه ی «محمدرضا شفیعی» و دیگر شهدای دفن شده را بیرون می آورند تا به

 گروه تفحص شهدا تحویل دهند. اما جنازه ی محمدرضا سالم است، سالم سالم.

 

صدام گفته بود این جنازه این طور نباید تحویل ایرانی ها داده شود. او را 3ماه در آفتاب داغ می گذارند ، اما تفاوتی نمی کند. پودر مخصوص تخریب  جسد می پاشند ، ولی باز هم بی تأثیر است.

مادر شهید می گوید: موقع دفن محمدرضا، حاج حسین کاشی به من گفت شما می دانید چرا بدن او سالم است؟

 گفتم چرا

گفت: راز سالم ماندن ایشان چهار چیز است :

هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی شد.

دائماً با وضو بود.

هیچ وقت زیارت عاشورایش ترک نمی شد.

مداومت بر غسل جمعه داشت.

هر وقت برای امام حسین- علیه السلام- گریه می کرد، اشک هایش را به بدنش می مالید.

مادر شهید درباره ی موفقیت شهید می گوید: به امام زمان - عجّل الله تعالی فرجه الشریف- ارادت خاصّی داشت و هر وقت به قم می آمد، رفتن به جمکران را ترک نمی کرد.

 

امام زمان (عج) بربالین شهید

همسر شهید دکتر احمد رحیمی ؛ ساکن مشهد مقدس می گوید :

پس از مدت ها در رویایی شیرین دیدم: درون قطار به همراه دخترم ؛ آسیه نشسته ام.

 بیرون پنجره سیدی سبز پوش بود که نور بر صورتش احاطه داشت، او مرا محو خود

 کرده بود. با اشاره ی کسی که در کنارش ایستاده بودم،  نگاهم را از آن سید برداشتم. خدا می داند چقدر از دیدنش خوشحال شدم. او کسی جز احمد نبود .

به من اشاره کرد و با صدایی رسا گفت: ناراحت نباش، من دارم می آیم.

فردای آن روز بی صبرانه منتظر تعبیر خوابم بودم.

دخترم؛ آسیه که تا آن زمان فقط کلمات نامفهومی را تکرار می کرد ، بدون مقدمه شروع کرد به بابا گفتن !

ساعت نه صبح از تهران تماس گرفته شد و گفتند : یک شهید بسیجی به نام احمد رحیمی به مشهد منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده ی شما باشد.

با خانواده برای شناسایی راهی معراج شهدا شدیم . باورش خیلی سخت بود. پیکرش به طور کامل سوخته، استخوان هایش درهم شکسته و ترکش های متعددی بر بدنش نشسته بود. وقتی چشمم به پای چپش که قبلاً ترکش خورده بود، افتاد اطمینان پیدا کردم که خواب دیشبم تعبیر شده است.

بعد از دیدن پیکرش بار دیگر در خواب به سراغم آمد و دلسوزانه گفت : چرا این قدر ناراحتی ؟

من در آن جا از غصه هایی که تو با دیدن جنازه ام می خوری ، معذبم. بعد با حالتی خاص گفت : باور کن قبل از شهادتم تعداد زیادی تانک عراقی را منهدم کردم و لحظه ی شهادت هیچ چیز نفهمیدم چون حضرت ابالفضل علیه السلام در کنارم وامام زمان عجل الله تعالی فرجه بالای سرم نشسته بودند.

آن خواب، آرامش خاصی به من داد. گویا جان تازه ای پیدا کرده بودم و فهمیدم که شهدا پس از شهادت هم در زندگی، حضوری عینی دارند.

«  هفته نامه ی پرتو سخن / سال هشتم / ش369 »

*******************************************************

آیت الله العظمی بهجت در رابطه با بزرگواری و اغماض ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم ـ فرمودند : « در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله آبادیی است به نام «مصیب»، که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می کرد و مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون می دانست وی به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود او را مسخره می کرد.
حتی یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خیلی بی تابی کرد و ناله زد که: تو می دانی این مخالف چه می کند.
آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی دارد که هر چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم. شیعه می گوید عرض کردم: آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او می کند بر شما حق پیدا کرده است؟! حضرت فرمودند: بله او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سید الشهدا علیه السلام به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، خوب بود به آنها آب می داد بعد همه را می کشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را جزا بدهیم.
آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه ، آن سنی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتی رسید به فرمایش امام علیه السلام که وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد و ...، مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علیاً أمیرالمؤمنین ولیّ الله و وصیّ رسول الله و شیعه شد.»

 

 





  • کلمات کلیدی :

  • ::: چهارشنبه 91/9/8 ::: ساعت 9:31 صبح :::   توسط حسن صادقی 
    نظرات شما: نظر